نوشته شده توسط استیو دبلیو
ترجمه شده توسط آکادمی دال ترید
هرچند که بحث های خیلی زیادی در مورد بازار است که میتوانیم در مورد آن حرف بزنیم، اما به نظرم مهمتر از این مباحث خورد، این است که ما درک درستی داشته باشیم نسبت به پایه و اساس کاری که انجام میدهیم.
درک هر بازاری، غالبا چیزی جز بررسی تجربیات گذشته ی دیگر تحلیل گران نیست. با این اوصاف، ما وقتی که میخواهیم راهکاری عملی پیدا کنیم که بتوانیم پی به حرکات پیچیده ی بازار ببریم، در نهایت به این نتیجه خواهیم رسید که سازوکار این بازار آنقدرها هم که پیچیده اش میکنند، پیچیده و مبهم نیست.
سازوکار اصلی بازار اساسا این است که یک عده ای در بازار خریدارن و عده ای دیگر فروشنده.
در نتیجه ی همین کارهم قیمت به تناسب یا بالا میرود یا پایین.
اما برای همین کاری که به ظاهر خیلی ساده است، شما نیاز به درک عمیقی از آن دارید. چون، پول درآوردن هدف اصلی هر بازاری است. هر بازاری برای این ساخته شده که در راستای منافع خودش باشد.
در همین راستا هم مردم معمولا تفاسیر اشتباهی نسبت به بازار پیدا میکنند. در کل هم درک عامه ی مردم در همین ظاهر بازار خلاصه میشود. در واقعیت هم ظاهر بازار چیزی جز تحریف اصل ماجرا نیست.
خب حال، بیاید که درک درستی از قیمت پیدا کنیم.
قیمت چیست؟
محصول نهایی هر بازاری، قیمت است. این آخرین بخش ماجراست که پس از کلی پروسه ی طولانی تصمیم گیری خودش را بر صفحه ی نمایشگر شما به نمایش میگذارد. بیشتر این تصمیم گیری ها هم نشات گرفته از اتفاقات هستند. این اتفاقات هم ناشی از رفتارهای کاملا متفاوت شرکا یا بازیگران بازار است. این رفتار متفاوت آنها هم نشات گرفته از تفسیرهای متفاوت شان از اخبار منتشر شده، یا تفسیر متناقض رفتار دیگر شرکا یا هرچیز دیگری است.
قیمت ظاهر ماجرا را به ما نشان میدهد. حال، شما این را تصور کنید که ما هیچی در مورد زمین زیر پای مان نمیدانستیم. و بعدش یکدفعه ای یک اتفاق غیرمترقبه مانند زلزله یا فوران آتشفشان را مشاهده میکردیم. در این حالت ما هیجان زده میشدیم و اصلا نمیدانستیم که این حوادث به چه دلیلی رخ داده اند. اما امروزه ما با بررسی اتفاقات گذشته و تجربه ی زلزه های شهرهایی مانند پومپئی، هائیتی و… درک بهتری نسبت به این اتفاقات داریم.
در همین راستا هم ما میتوانیم از دل قیمت ها، ساختارها و الگوهایی پیدا کنیم. برهمین اساس هم است که من اساسا پرایس اکشن را به عنوان ساختار نگاه میکنم. همانند ظاهر کره ی زمین که نشانه های زیادی به ما داده که بتوانیم پی به لایه های درونی آن ببریم. میتوانیم با نشانه های ظاهری قیمت هم پی به درون اتفاقات و تغییر و تحولات قیمت ببریم.
به عنوان مثال، من میتونم به یک ناحیه رنج طولانی در قیمت نگاه کنم و بفهمم که در وسط این ناحیه رنج به نسبت اطرافش حجم بالایی از قیمت جمع شده. در کل، مباحث زمان، حجم و تیک یا حرکات ریز قیمت همگی باهم در ارتباط هستند.
حال بیاید با این دید به موضوع نگاه کنیم. در میان همه ی الگوهای قیمتی که تا به امروز تشخیص داده شده اند، شما اگر بروید و میزان عملکردشان را بررسی کنید، میبینید که هیچ الگویی نتوانسته بیشتر از 60 درصد نرخ موفقیت داشته باشد. حال اگر درصد خطای انسانی را هم به آن اضافه کنیم، میزان موفقیتش تقریبا به زیر 50 درصد هم کاهش پیدا میکند. الگوهای کندلی هم که عملکرد خیلی بدتری دارند. چون بازار هیچوقت به تایم فریم معاملاتی شما اهمیت نمیدهد.
در طرف دیگر، وقتی که پرایس اکشن کارها میخواهند که کسانی که براساس اندیکاتور کار میکنند را منصرف کنند، به این اشاره میکنند که اندیکاتورها تاخیر دارند. درحالی که اصلا اینگونه نیست. بازهم میگم خود قیمت هم محصول نهایی پروسه ای طولانی از تصمیم گیری هاست. از این لحاظ خود قیمت هم تاخیر دارد، چه برسد به اندیکاتورها.
خب حال با این گفته ها ممکن است بپرسید که آیا قیمت و اندیکاتورها بی کاربرد هستند؟ باید بگویم که شیوه ای که عامه ی مردم از آن استفاده میکنند، آنچنان هم فایده مند نیست. این موضوع هم باز برمیگردد به درک نادرست آنها از قیمت.
ما عادت کرده ایم که تقریبا همه چیز را دسته بندی کنیم
خیلی خوب است که ما در زندگی روزمره مان هم، همه چیز را دسته بندی کنیم.
به عنوان مثال، اگه من برای وام به بانک مراجعه کنم. ممکن است عملکرد حساب بانکی من با نفری که قبل من برای وام درخواست داده فرق بکند. همچنین ممکن است ظاهر من و منابع مالی من با نفر قبلی کاملا متفاوت باشه. اما بانک میاید و هردوی ما را در یک دسته قرار میدهد و به هردوی مان یک مقدار وام و نرخ سود یکسانی میدهد. هردوی ما از دید بانک یکسان هستیم، چون بانک در هر حالت سود خودش را برداشت میکند.
حال در اینجا ممکن است من بتوانم هر ماه قصدهای بانک را مرتب پرداخت کنم، اما نفر بعدی نتواند. بانک هم کاملا بر این موضوع آشنا است و میداند که در حالت عادی فعلی، تقریبا از هر هشت نفر، یک نفر معمولا نمیتواند قصدهایش را به موقع پرداخت کند. حال اگر همین نسبت مثلا 5 به یک بشود، یعنی اینکه از میان هر 5 نفر، یک نفر نتواند وامش را پرداخت کند، آن موقع بانک باید احتیاط بیشتری کند.
در کل، پرایس اکشن هم تقریبا همین کار را میکند. پرایس اکشن هم براساس اتفاقاتی که در گذشته افتاده، داده ها را دسته بندی میکند. آمار و ارقام مربوط به این داده ها هم میتواند به ما کمک کند که بهتر پیش بینی کنیم که در آینده ممکن است چه اتفاقی بیافتد، اما دقیقا به ما نمیگوید که چه اتفاقی قرار است بیافتد.
پروسه، استراتژی و اجرا
مردم وقتی که تازه میخواهند وارد بازارهای مالی بشوند، اولین نصیحتی که به آنها میشود این است که یک استراتژی برای خودتان پیدا کنید. معمولا هم به استراتژی به این دید نگاه میکنند که اگر مثلا فلان و فلان و فلان اتفاق باهم رخ دادند، آن موقع فلان اتفاق خواهد افتاد.
اما در واقعیت این فلان و فلان حالت، هیچوقت یا به ندرت در کنار هم قرار میگیرند تا بتوانند منجر به فلان اتفاق نهایی بشوند.
همچنین، مردم معمولا عادت دارند، همینکه کسی اطلاعاتی یا شیوه ای جدید به آنها گفت، سریعا بروند و آن را در بازار پیاده کنند و فکر میکنند که این استراتژی نوشداروی همه ی مشکلات آنهاست. معمولا چنین استراتژی های عامه پسندی هم اینگونه است که میگویند اگر فلان اتفاق افتاد، انتظار چنین حرکت را داشته باش. یا اگر قیمت اینجوری کرد، بعدش قیمت اونجوری میکنه!
با این اوصاف، ما معیارهای زیادی در تحلیل تکنیکال داریم که اصلا ما را به جهت خاصی در مارکت راهنمایی نمیکنند. این موضوع، تا وقتی که ما کاملا این بحث رو درک کرده باشیم، اصلا مشکلی ندارد. در واقع، خیلی از معیارها و آموزش های پرایس اکشن هم به همین شکل هستند و شما را به سمت و سوی خاصی هدایت نمیکنند و صرفا شما را بیشتر سردرگم میکنند.
یکی از متداول ترین مثال ها برای این موضوع، سطوح حمایتی و مقاومتی است. شما چه ضمانتی میتوانید بکنید که وقتی قیمت به سطح حمایت یا مقاومتی شما رسید، قیمت به آن واکنش نشان میدهد و جهت روند را تغییر میدهد؟ درست است، هیچ ضمانتی نمیتوانید بکنید. همیشه هم بازار همین بوده. حالا اگه مردم هرچه زودتر بر این موضوع آشنا بشوند، بیشتر به نفع شان است.
من خودم چند سال پیش وقتی داشتم به کارهایی که انجام میدادم فکر میکردم، آمدم و آن را به سه بخش جدا دسته بندی کردم.
معامله گری یک پروسه است. میدانم که ممکن است این حرف را خیلی شنیده باشید و دیگر برای تان تکراری شده باشد. منظور من از پروسه به عنوان قدم اول از یک کار روتین معمولی است. به نظر شما یک معامله گر برای تحلیل بازار، روزانه چه کارهایی انجام میدهد؟ یک تکنیکال کار یا یک فاندامنتال کار که به دنبال بهینه کردن معاملاتش از لحاظ زمانی است، معمولا میاید و سطوحی را مشخص میکند. بعد قیمت را در طول روز در نواحی که احتمال بازگشت دارد را بررسی میکند. بعد ممکن است به دیگر نواحی مورد توجه با دقت نگاه کند، مثلا ممکن است به سطح باز یا بسته شدن یا سقف و کف کندل روزانه، هفتگی یا ماهانه توجه کند و …
به نظر شما چه مقدار از این کارها میتواند به او در پیدا کردن جهت مشخصی در بازار کمک کند؟ تقریبا هیچکدام از این ها. حال شاید بعضی از این کارها یک کم کمک اش کند، اما این ها هم آنچنان قابل توجه نیستند. بازهم میگویم که اصلا هیچ ضمانتی وجود ندارد که قیمت در سطوح مشخص شده، آن رفتاری را که معامله گر مدنظر دارد، انجام بدهد.
حالا ممکن است بپرسید که اگر داستان به این شکل است، اصلا چرا به خودشان زحمت میدهند و این کارها را انجام میدهند؟
خب بیاید اینجوری برای تان بگویم که فرضا شما میخواهید از یک منطقه کوهستانی با پای پیاده رد بشوید. میدانید که برای گذر از این منطقه تنها راهتان این است که مجبورا از چند کوه بالا بروید. برای این کار شما میتوانید نقشه ماهواره ای منطقه را نگاه کنید و این نقشه، مناطق جنگلی و باز را به خوبی به شما نشان میدهد. از طرف دیگر هم میتوانید به نقشه توپوگرافی منطقه نگاه کنید و میزان بلندی و شیب کوه ها را هم با دقت بیشتری بررسی کنید. حال، شما صرفا با بررسی نقشه ماهواره ای نمیتوانید به خوبی تشخیص بدهید که کدام مسیر راحت تر است و شیب کدام کوه ها کمتر است و در نتیجه هم انرژی کمتری از شما میگیرد. اما با نگاه کردن به نقشه ی توپوگرافی به راحتی میتوانید بهترین مسیر را برای خودتان انتخاب کنید.
در کل شما به دنبال مسیری هستید که کمترین انرژی را از شما بگیرد و شما را با مانع های زیادی درگیر نکند. در واقع، پرایس اکشن هم به همین شکل است. پرایس اکشن هم به جای اینکه صرفا مقصد را به شما نشان بدهد، شما را در مسیر راهنمایی میکند.
متأسفانه هم بیشتر مردم صرفا به مقصد نگاه میکنند و بیشتر به این توجه میکنند که در کجا وارد بشوند و در کجا خارج.
چنین افرادی وقتی که وارد معامله میشوند، تازه مشکلات شان شروع میشود. به عنوان مثال کسی که زود وارد معامله میشود و در همان لحظه وارد ضرر میشود. دلیلش برمیگردد به اینکه این شخص نتوانسته بهترین مسیری که کمترین انرژی را از او بگیرد، به خوبی تشخیص بدهد. حال اگر چنین فردی میامد و به جای توجه به نقطه ی ورود و خروج به مسیر قیمت توجه میکرد، آن موقع ورق به نفع اش برمیگشت.
مسلما قیمت و حجم باهمدیگر در ارتباط اند و حجم هم به مانند مانع اصطکاکی برای قیمت میماند. یک ناحیه که حجم بالایی داشته باشد، معمولا به یک ناحیه رنج تبدیل میشود یا اینکه در کل این ناحیه قیمت با مانع های زیادی روبه رو خواهد شد. پس، جدای از اینکه باید به این اهمیت بدهیم که بدانیم قیمت در برخوردهای بعدی به نواحی قیمتی چه کاری میخواهد بکند، بلکه باید بدانیم که اصلا چرا و به چه دلیلی قیمت توانسته که به این ناحیه قیمتی برسد. در اینجا است که بازهم تکرار میکنم که قیمت و حجم کاملا باهمدیگر همبستگی دارند.
پس در کل منظورم از این که میگویم، معامله گری یک پروسه است، به پیدا کردن بهترین مسیر برمیگردد و صرفا بعد از پیدا کردن مسیر درست است که ما میتوانیم به فکر پیدا کردن نقاط ورود و خروج بهینه هم باشیم.
استراتژی به شما جهت میدهد. در استراتژی معیارهای مختلفی دخیل هستند و همگی این هدف را دارند که به شما یا جهت صعودی را نشان بدهند یا جهت نزولی را. مثل هر کار پروسه محور دیگری، در اینجا هم شما میتوانید از ابزارهای مختلفی کمک بگیرید. حال میتواند برگرفته از تحلیل بنیادین باشد یا تکنیکال یا تحلیل اوردربوک یا هرچیز دیگری.
خب هردوی این بخش ها به بخشی به اسم اجرا، ختم میشوند. بیشتر مردم، معمولا در بخش های پروسه و استراتژی خوب عمل میکنند. اما کم تا بیش در بخش اجرا مشکل دارند یا برعکس این موضوع هم صادق است. شما وقتی که نسبت به جهت خاصی در بازار به نتیجه رسیدید، نیاز به اجرایی کردن ایده تان دارید. در بازارهای مالی هم عجله در اجرا یا دیرکردن در اجرای ایده یا دودلی کردن، میتواند عایدی جز ضرر برای شما نداشته باشد.
پس بازهم میگویم که همه ی اینها برمیگردد به میزان و نحوه ی درک شما از بازار و کاری که دارید انجام میدهید. هیچ کدام از روش های تحلیل، ناقص نیستند. مشکل اصلی برمیگردد به درک نادرست از این روش ها.
پرایس اکشن میتواند اساس کار شما باشد
سالها پیش در اوایل شروع فعالیتم میخواستم که در مورد الگوهای پرایس اکشنی مطالعه کنم. منم رفتم و کتابی در این زمینه خریدم که آمده بود بیش از 300 الگو را توضیح داده بود. بعد از مدتی که داشتم کتاب را میخواندم این سؤال برایم پیش آمده که کدام انسان عاقلی میتواند همه ی این الگوها را حفظ کند و بتواند آنی در حالت لایو بازار تشخیص اش بدهد. بر این اساس هم من خودم آمدم و کلا 6 الگوی قیمتی را گلچین کردم. این 6 تا هم از الگوهایی هستند که همیشه و هر روزه در بازار در نواحی مختلف قیمتی رخ میدهند. دیگر واقعا نیازی نیست که شما سرتان را با 300 الگوی مختلف شلوغ کنید.
اساسا این الگوها هم یا نشان از نبود نوسان در بازار یا سطح مورد تقاضا برای ادامه ی جهت روند غالب هستند. تا به امروز هم تنها دلیلی که من از این الگوها استفاده میکنم، تنها به علت زمان بوده و هست و خواهد بود و نه چیز دیگری. اینکه شما تشخیص بدهید براساس شرایط قیمت ممکن است فلان اتفاق بیافتد(مانند برخورد سوم در الگوی تریپل تپ یا شانه سمت راست در الگوی اور اند اندر) میتواند خیلی کمک کننده باشد.
تشخیص الگوها و ساختارهای پرایس اکشنی در چارت راحت است. به نظرم بیشتر هم به همین دلیل است که مردم به سمت این روش جذب میشوند. به عنوان مثال من خودم میتوانم در عرض چند ساعت کل مطالب مربوط به سطوح حمایتی و مقاومتی را به یک تازهکار یاد بدهم و از فرداش بتواند به خوبی آن را در چارت تشخیص بدهد. یا مثلا مردم میتوانند به راحتی الگوهایی از قبیل وج و سر و شانه و فلگ و … را به راحتی در چارت تشخیص بدهند. اما به همان دلایلی که در بالا عرض کردم، مردم با وجود تشخیص این الگوها بازهم نمیتوانند به خوبی براساس آنها معامله کنند.
در اینجا بازهم تکرار میکنم، ناتوانی مردم در استفاده از روشی لزوما دال بر بی کاربرد بودن آن روش نیست. پیدا کردن و تشخیص یک الگو یا ساختار در قیمت از هیچ چیز خیلی بهتر است. شما اگر به فردیناند مگالن1، نقشه ی منطقه را به او تعارف میکردید، مسلما به شما نه نمیگفت. با وجود اینکه بازهم با دیدن خود نقشه هم شما نمیتوانید تشخیص بدهید که در دل آن منطقه چه اتفاقی دارد میافتد چه ماجراهایی ممکن است برایتان پیش بیاید.
تنها راه پیشرفت در مسیر، به جلو حرکت کردن است. پس بهتر هم است که مطمئن بشویم که باد هم در جهت حرکت ما میوزد نه مخالف مان. برهمین اساس هم است که من مدام تاکید میکردم که به جای توجه به مقصد به دنبال پیدا کردن بهترین مسیر باشید. در معامله گری، دشمن شما همان موانع سر راهتان هستند نه کس دیگری.
اینکه شما بدانید کدام ناحیه از قیمت حجم بالایی وجود دارد(معمولا میتوان به عنوان مثال به اواسط نواحی رنج اشاره کرد) به نوبه ی خودش برای شما ارزشمند است. چون هیچ چیزی جز یک ناحیه با حجم بالا نمیتواند جلوی قیمت را بگیرد. از طرف دیگر هم اگر بدانید که کدام نواحی حجم یا تجمیع جریان سفارشات کمتری قرار دارد(مانند سقف و کف نواحی رنج) میتواند به شما در درک رفتارهای قیمت کمک شایانی کند. به عنوان مثال بدانید که این پولبکی که قیمت داده آخرین فرصت بوده و دیگر به شما فرصت ورود در پولبک نمیدهد و …
پس در کل ما با بررسی قیمت و حجم میتوانیم به درک های خوبی از قیمت برسیم. اما در خصوص اینکه بتوانیم در خصوص جهت مارکت اظهار نظر کنیم، ما باید نسبت به شرایط تصمیم گیری کنیم. اینطور نباشد که قوانین خشک و خالی را تعیین کنیم و در هر شرایطی کورکورانه از این قوانین پیروی کنیم.
فرضیه هایی که مبتنی بر گذشته ی بازار هستند ممکن است شما را در لایو بازار به خطر بیاندازند
در اینجا لازم است که بدانیم دقیقا معنی و مفهوم دو اصطلاح تجمیع و توزیع چیست. این دو، اساسا سعی میکنند که جهت را به ما نشان بدهند. اما در این ها هم مثل پرایس اکشن، شما نمیتوانید کاملا با قطعیت بگوید که مثلا در ناحیه ی رنجی شاهد تجمیع هستیم یا توزیع. مگر اینکه قیمت حرکت بعدی اش را انجام بدهد و بعد میتوانیم به طور قاطع اظهار نظر کنیم. همین موضوع هم دقیقا در خصوص نواحی حمایتی و مقاومتی صادق است. این سطوح هرچند که در گذشته نقشی را برعهده گرفته اند اما در حال حاضر شما نمیتوانید با قاطعیت در مورد نقش فعلی آنها اظهار نظر کنید. واقعا درک این موضوع خیلی خیلی مهم است.
اخیرا، من خیلی دیده ام که افراد میایند و براساس نام وایکوف، دوره های مختلفی برگزار میکنند. در الگوهایی هم که آنها در گذشته ی بازار توضیح میدهند، شما را انگشت به دهان میگذارند که ممکن است پیش خود فکر کنید، بازار چقدر دقیق و هارمونیک دارد حرکت میکند. اما در واقعیت این الگوها تا وقتی که قیمت حرکت خودش را نکرده و در اواخر حرکت خودش نباشد، شما نمیتوانید دقیقا پی به ذات این الگوها ببرید. در طرف دیگر این موضوع را هم فراموش نکنید که این الگوها در بیشتر مواقع هم آنطور که از آنها انتظار میرود، عمل نمیکنند.
همه ی اینها برمیگردد به درک درست شرایط بازار. به عنوان مثال، شما وقتی که میبینید قیمت دارد سطح مقاومتی را بارها و بارها تست میکند و هر بارهم قیمت بازگردانده میشود. میتواند دال بر هرکدام از شرایط زیر باشد:
- با ناحیه ای از تجمیع جریان سفارشات رو به رو باشیم. که در این حالت مارکت اوردرهای بازار به سمت خرید است اما لیمیت اوردرها به سمت فروش است و قدرت همچنان در دست لیمیت اوردرها است.
- مارکت اوردرهای بازار در این ناحیه به سمت فروش باشد. هرچند که ممکنه خیلی قوی نباشند اما برای مقابله با لیمیت اوردرها کافی بوده اند.
- هر دو نوع سفارشات در بازار به سمت فروش باشند. در این صورت ممکن است بازگشت دوباره ی قیمت به این سطح غیرممکن بشود و قیمت به دنبال انجام پولبک عمیق تری باشد یا اینکه کلا تغییر جهت بدهد.
پس هرکدام از این حالت ها ممکن است. بهترین ابزار کمکی برای پرایس اکشن، داده های حجم است. همانند والیوم پروفایل و دیگر ابزارهای حجم. در کل حجم به شما کمک میکند که بتوانید نواحی که حجم بالایی دارند را تشخیص بدهید و همانطور هم گفتم حجم بالا مصداق مانع بیشتر برای قیمت است.
معیاری برای سنجش نوسانات بازار
پیش بینی جهت قیمت به این خلاصه میشود که شما برای یک بازه ی زمانی مشخص دیدگاه صعودی داشته باشید یا نزولی. این بازه هم معمولا براساس مقدار حرکت قیمت مشخص میشود تا زمان یا هر معیار سنجش دیگری. من خودم این ویژگی پرایس اکشن که میتواند براساس نواحی رنج، مقدار حرکت و جهت حرکت را به ما نشان بدهد، بزرگترین مزیت آن میدانم.
انسان ها واقعا موجودات جالبی هستند. ما واقعا دوست داریم که مراحل راا مرتب به طور مداوم، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، تکرار کنیم. هیچ ساختاری از این قاعده مستثنی نیست و مراحل یا پروسه ی کار هم مثل هر پدیده ی دیگری در طبیعت کاملا شبیه به هم هستند.
در کل ما هم به دنبال این هستیم که به الگویی که در حال تشکیل شدن است توجه کنیم تا بتوانیم براساس آن حرکات آتی قیمت را بسنجیم. افرادی که پس از کامل شدن این ساختارها شروع به تصمیم گیری میکنند، معمولا به این نتیجه میرسند که رفتارهای قیمت پس از این ساختارها کاملا شانسی است و هیچ قاعده ای پشت این حرکات نیست. من کاملا مخالف این حرف هستم و برای اثبات این موضوع هم میتوانیم به معیارهای دیگری به جز قیمت هم مراجعه کنیم.
من خودم هم وقتی که در اوایل شروع یادگیری بازار بودم و کتاب های آموزشی تحلیل تکنیکال را مطالعه میکردم. همه شان در مورد این حرف میزدند که قیمت پس از کامل شدن این الگوها، چه جهتی میتواند داشته باشد. این کار به نظر من چیزی جز مسخره بازی نیست. چون میدانید که در واقعیت مردم برای اجرا کردن کاری که دقیقا نمیدانند چه حسن نیتی پشتش است، شدیدا مشکل دارند.
پس چیزی که خیلی مهم تر است، همان اوایل تشکیل الگو است. جاهایی که قبلا شاهد حجم بالا(یعنی جاهایی که شاهد تجمیع سفارشات لیمیت) هستیم، بیشتر توجه ها را به خودش جلب میکند. در این نواحی جدای از اینکه شما این مزیت را دارید که زودتر از دیگران وارد معامله بشوید، راحت تر میتوانید تشخیص بدهید که قیمت به چه سمتی بیشتر میل دارد. به همین دلیل هم است که آن 300 الگوی پرایس اکشنی دیگر، برای من جالب نبودن و اهمیتی برایم نداشتد. چون وقتی که قیمت آنها را تکمیل کرد، دیگر کار از کار گذشته.
به هرحال، پیش بینی جهت قیمت براساس الگوها، صرفا به کمک پرایس اکشن نمیتواند خیلی دقیق باشد. در اینجا شما میتوانید از ابزارهای دیگر کمک بگیرید که حجم یکی از بهترین ابزارها برای این کار است.
سرآخر، این مقدار و تجمیع حجم در ناحیه ای است که داستان را برای شما شفاف تر میکند. عواملی از قبیل مقدار بزرگی ناحیه رنج، خط روندهای داخلی و بیرونی و … همه ی اینها در کنار هم بر روی الگویی که شما در چارت میبینید، تاثیر میگذارند.
در پایان
لازم به ذکر است که من وقتی که شروع به نوشتن مقاله کردم، اطلاعات کمی در مورد بازار بود و آنچنان مقاله ی آموزشی در اینترنت وجود نداشت. اما امروزه کاملا برعکس آن زمان است. به همین دلیل هم است که من دیگر مثل گذشته مقاله نمی نویسم. از خودم میپرسم که مردم واقعا دیگر چه اطلاعاتی در مورد بازار میخواهند که در دسترسشان نیست؟ با این وجود، مثل هر عرصه ی دیگری، در بازارهای مالی هم ظاهر کار چیزی است که بیشتر توجه ها را به خودش جلب میکند. متأسفانه، امروزه هم این موضوع به شدت در میان عامه ی مردم رواج پیدا کرده.
در آخر امیدوارم این مقاله برایتان مفید بوده باشد. من همیشه خوانندگان و اعضا رو به این تشویق کرده ام که نسبت به مسائل فکر کنند و کورکورانه چیزی را قبول نکنند. در مورد بازارهای مالی هم، مهم است که شما صرفا در همان سطح ظاهر ماجرا گیر نکنید و بیشتر به عمق ماجرا فکر کنید. میدانید که امروزه شما برای هرچیزی میتونید استراتژی درست کنید. وقتی میگویم هرچیزی، واقعا منظورم هرچیزی است. از پرایس اکشن گرفته تا حتی برای زمان بیدار شدن پسر من از خواب هم شما میتونید استراتژی طراحی کنید. در هر شغلی شما ابزارهایی در دسترس دارید و ابزارهای کار ما هم مشخص هستند. با این تفاوت که ابزارهای کار ما حساس هستند. اگر ندانیم که چگونه با این ابزارها کار کنیم، ممکن است صدمات جبران ناپذیری به خودمان بزنیم. اما اگر هم بدانیم به خوبی با آنها کار کنیم، دیگر خودتان میدانید که چه آینده ای میتواند در انتظارتان باشد.
در آخر بازهم میگویم که من به دید پیدا کردن مسیر به بازار نگاه میکنم و از ابزارها هم برای بررسی شرایط و اوضاع اطراف مسیر استفاده میکنم. بازهم میگویم که از فایده ی نقشه ی توپوگرافی غافل نشوید.
- سیاح پرتقالی در قرن 15 میلادی
ایا با پرایس اکشن به تنهایی هم میشه به یک استراتژی معاملاتی رسید؟
با سلام
بله با پرایس اکشن به تنهایی شما میتوانید استراتژی ها و ستاپ های معاملاتی با احتمال موفقیت بالایی رو به دست بیاورید. در دوره ی جامع معامله گری استیو دبلیو شما به طور کامل با نحوه ی ساخت استراتژی معاملاتی از دل جریان سفارشات به طور کامل آشنا خواهید شد.